راهنماييهاي ساده زير را براي شاد بودن به خاطر بسپاريد
1. قلبتان را از نفرت و كينه خالي كنيد.
2. ذهنتان را از نگرانيها آزاد كنيد.
3. ساده زندگي كنيد.
4. بيشتر بخشنده باشيد.
5. كمتر انتظار داشته باشيد.
- ۵۵ بازديد
- ۰ نظر
راهنماييهاي ساده زير را براي شاد بودن به خاطر بسپاريد
1. قلبتان را از نفرت و كينه خالي كنيد.
2. ذهنتان را از نگرانيها آزاد كنيد.
3. ساده زندگي كنيد.
4. بيشتر بخشنده باشيد.
5. كمتر انتظار داشته باشيد.
هنوز هم بعد از اين همه سال چهره ويلان را از ياد نمي برم.
در واقع در طول سي سال گذشته هميشه روز اول ماه كه حقوق بازنشستگي را دريافت مي كنم به ياد ويلان مي افتم.
ويلان پتي اف كارمند دبيرخانه اداره بود، از مال دنيا جز حقوق اندك كارمندي هيچ عايدي نداشت ويلان اول ماه كه حقوق مي گرفت و جيبش پر مي شد، شروع مي كرد به حرف زدن .
روز اول ماه و هنگاميكه كه از بانك به اداره برمي گشت به راحتي مي شد برآمدگي جيب سمت چپ اش را تشخيص داد كه تمام حقوق اش را در آن چپانده بود.
ويلان از روزي كه حقوق مي گرفت تا روز پانزدهم ماه كه پول اش ته مي كشيد نيمي از ماه سيگار برگ ميكشيد و مست بود و سرخوش.
من يازده سال با ويلان همكار بودم. بعد ها شنيدم او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار كرده است روز آخر كه من ازاداره منتقل مي شدم، ويلان روي سكوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي كشيد. به سراغ اش رفتم تا از او خداحافظي كنم.
كنارش نشستم و بعد از كلي حرف مفت زدن عاقبت پرسيدم كه چرا سعي نمي كندزندگي اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا كند.
هيچ وقت يادم نمي رود، همين كه سوال را پرسيدم به سمت من برگشت و با چهره اي متعجب آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: كدام وضع؟
بهت زده شدم. همين طور كه به او زل زده بودم، بدون اين كه حركتي كنم ادامه دادم
همين زندگي نصف اشرافي نصف گدايي.
ويلان با شنيدن اين جمله همان طور كه زل زده بود به من ادامه داد
تا حالا سيگار برگ اصل كشيدي؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا تاكسي دربست گرفتي ؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا با يه دختر خوشگل قرار گذاشتي؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
گفتم:نه
گفت: تا حالا يه هفته مسكو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه
گفت: خاك بر سرت، اصلاً تا حالا زندگي كردي؟
گفتم: آره...نه...نمي دونم.
و ويلان همين طور نگاهم مي كرد،
نگاهي تحقير آميز و سنگين، به نظر حالا كه خوب نگاهش مي كردم
او مرديجذاب بودو سالم
به خودم كه آمدم ويلان جلويم ايستاده بود و تاكسي رسيده بود.
ويلان سيگار برگي تعارفم كرد و بعد جمله اي را گفت كه مسير زندگي ام را به كلي عوض كرد، ويلان پرسيد: «مي دوني تا كي زنده اي؟
جواب دادم: نه
ويلان گفت: پس
سعي كن دست كم نصف ماه رو زندگي كني
پيرمردي 92 ساله كه سر و وضع مرتبي داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود.
همسر 70 سالهاش به تازگي درگذشته بود و او مجبور بود خانهاش را ترك كند.
پس از چند ساعت انتظار در سرسراي خانه سالمندان، به او گفته شد كه اتاقش حاضر است. پيرمرد لبخندي بر لب آورد.
همين طور كه عصا زنان به طرف آسانسور ميرفت، به او توضيح دادم كه اتاقش خيلي كوچك است و به جاي پرده، روي پنجرههايش كاغذ چسبانده شده است.
پيرمرد درست مثل بچهاي كه اسباببازي تازهاي به او داده باشند با شوق و اشتياق فراوان گفت: «خيلي دوستش دارم.»
به او گفتم: ولي شما هنوز اتاقتان را نديدهايد! چند لحظه صبر كنيد الآن ميرسيم.
او گفت: به ديدن و نديدن ربطي ندارد.
شادي چيزي است كه من از پيش انتخاب كردهام. اين كه من اتاق را دوست داشته باشم يانداشته باشم به مبلمان و دكور و ... بستگي ندارد بلكه به اين بستگي دارد كه تصميم بگيرم چگونه به آن نگاه كنم.
من پيش خودم تصميم گرفتهام كه اتاق را دوست داشته باشم. اين تصميمي است كه هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشوم ميگيرم.
من دو كار ميتوانم بكنم. يكي اين كه تمام روز را در رختخواب بمانم و مشكلات قسمتهاي مختلف بدنم كه ديگر خوب كار نميكنند را بشمارم، يا آن كه از جا برخيزم و به خاطر آن قسمتهايي كه هنوز درست كار ميكنند شكرگزار باشم.
هر روز، هديهاي است كه به من داده ميشود و من تا وقتي كه بتوانم چشمانم را باز كنم، بر روي روز جديد و تمام خاطرات خوشي كه در طول زندگي داشتهام تمركز خواهم كرد.
سن زياد مثل يك حساب بانكي است. آنچه را كه در طول زندگي ذخيره كرده باشيد ميتوانيد بعداً برداشت كنيد.
بدين خاطر، راهنمايي من به تو اين است كه هر چه ميتواني شاديهاي زندگي را در حساب بانكي حافظهات ذخيره كني.
از مشاركت تو در پر كردن حسابم با خاطرههاي شاد و شيرين تشكر ميكنم. هيچ ميداني كه من هنوز هم در حال ذخيره كردن در اين حساب هستم؟ ...
وقتى كارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى در تابلوى اعلانات ديدند كه روى آن نوشته شده بود:
ديروز فردى كه مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شركت در مراسم تشييع جنازه كه ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىكنيم.
ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يكى از همكارانشان ناراحت شدند امّا پس از مدتى، كنجكاو شدند بدانند كسى كه مانع پيشرفت آنها در اداره مىشده چه كسي بوده است.اين كنجكاوى، تقريباً تمام كارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات كشاند. رفته رفته كه جمعيت زياد مىشد هيجان هم بالا مىرفت. همه پيش خود فكر مىكردند: اين فرد چه كسى بود كه مانع پيشرفت ما در اداره مي شد؟ به هر حال خوب شد كه مرد!!
كارمندان در صفى قرار گرفتند و يكى يكى نزديك تابوت مىرفتند، وقتى به درون تابوت نگاه مىكردند ناگهان خشكشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.
آينهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر كس به درون تابوت نگاه مىكرد، تصوير خود را در آن مىديد. نوشتهاى نيز بدين مضمون در كنار آينه بود:
تنها يك نفر وجود دارد كه مىتواند مانع رشد شما شود و او هم كسى نيست جز خودتان. شما تنها كسى هستيد كه مىتوانيد زندگىتان را متحوّل كنيد. شما تنها كسى هستيد كه مىتوانيد بر روى شادىها، تصورات و موفقيتهايتان اثر گذار باشيد. شما تنها كسى هستيد كه مىتوانيد به خودتان كمك كنيد.
زندگى شما وقتى كه رئيستان، دوستانتان، والدين تان، شريك زندگىتان يا محل كارتان تغيير مىكند، دستخوش تغيير نمىشود. زندگى شما فقط وقتى تغيير مىكند كه شما تغيير كنيد، باورهاى محدود كننده خود را كنار بگذاريد و باور كنيد كه شما تنها كسى هستيد كه مسئول زندگى خودتان مىباشيد.
مهمترين رابطهاى كه در زندگى مىتوانيد داشته باشيد، رابطه با خودتان است.
خودتان را امتحان كنيد. مواظب خودتان باشيد. از مشكلات، غيرممكنها و چيزهاى از دست داده نهراسيد. خودتان و واقعيتهاى زندگى خودتان را بسازيد.
سختي ها ، شكست ها ، غم ها و اندوه ها ، ناكامي ها ، بيماري ها ، از دست دادن ها ، تنهايي ها ،
مشكلات نا ملايمتي ها ، انساهاي حسود و خودخوا ه و كينه توز و دشمن صفت و خلاصه هر آنچه كه
ازعوامل انساني فردي يا اجتماعي ، محيطي ، سياسي ، طبيعي ، و.... در زندگي ما قد علم مي كنند تا
جرياني را بر خلاف ميل و اراده و تصور ما ايجاد كنند ، از معلمان زندگي بوده و همگي بدون استثنا براي
پيشرفت و آگاهي ما لازم هستند .
اگر بتوانيم با خلاقيت لازم از اين جريانات استفاده كرده و آنها را در جهت پيشرفت خود
به كار بريم و به موفقيتي هر چند كوچك نائل شويم ، بايستي به اين معلمان زندگي
سلام دهيم ، و از دست آنها نه تنها آزرده خاطر نباشيم ، بلكه خوشنود هم باشيم كه
موجبات تر قي ما را فراهم كرده اند .!
چرا كه با سخت گيريهاي خود باعث شدند ما به درجات بالايي دست پيدا كنيم ،
چه بسا اگر اين همه آزار و سختي بر سر راه ما قرار نمي گرفت ، موفقيتهايي هم كه به آن
نائل شده ايم رخ نمي داد !
كمي به زندگي خود نگاه كنيد ، اگر از آن دسته افرادي هستيد كه در پي بروز يك مشكلي ، اراده ي خود
را دو چندان كرده و به سمت بالا حركت كرده ايد ، پس ديگر از دست مشكلات گله و شكايت نكنيد بلكه از
آنها تشكر كنيد
اگر هم از آن جمله انساهايي بوده ايد كه با پيدايش سختي ها ، به غم واندوه و نا اميدي دچار مي شديد ، از
اين پس رويه ي خود را عوض كنيد و به مشكلات با ديدي ديگر بنگريد كه بتواند شما را براي رسيدن به
موفقيت كمك كند
مطمئن باشيد به نتايج بسيار حيرت آوري مي رسيد
خدا رو شكركه گاهي اوقات بيمار ميشوم
اين يعني اغلب اوقات سالم هستم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
خدا رو شكر كه هر روز صيح بايد با زنگ ساعت بيدار شوم
اين يعني من هنوز زنده ام
ــــــــــــــــــــــــــــــ
خدا رو شكر كه هر روز صر وصداي همسايه رو ميشنوم
اين يعني من هنوز ميشنوم
ــــــــــــــــــــــــــــ
خدا رو شكر كه خريد هداياي سال نو جيبم را خالي ميكند
اين يعني من عزيزاني دارم كه ميتوانم برايشان هديه بخرم
ــــــــــــــــــــــــــ
خدا رو شكر كه در پايان روز از خستگي از پا مي افتم
اين يعني توان سخت كار كردن را دارم
ــــــــــــــــــــــــــ
خدارو شكر كه اين همه شستني واتو كردني دارم
اين يعني من لباس براي پوشيدن دارم
ـــــــــــــــــــــــــ
پس نتيجه ميگيرم انسان در تمام لحظات بايد
خدا رو شكر كند چون در نهايت هر چيزي كه پيش مي ايد در مصلحت اوست
چه خوب وچه بد
ميخوانمت در بلندي كه خودت بلند تريني
ميخوانمت به مهرباني كه خود مهربان تريني
ميدانمت به رحمتت كه خودت رحيم تريني
ميدانمت به بزرگي كه خودت بزرگتريني
همه اين ميخوانمت ها و ميدانمت ها بهانه اي هست تا بگويم خدايا دوستت دارم . . . . .
اغلب تعريف ها و تمجيدها را نا شنيده مي گيريم اما حرفهاي نا خوشايند را مدتها در ذهن
نگه مي داريم. اغلب مردم تعريف ها و تمجيد ها را ظرف چند دقيقه فراموش مي كنند، اما
يك اهانت را سالها به خاطر مي سپارند. آنها مانند آشغال جمع كن هايي هستند كه هنوز
توهيني كه بيست سال پيش به آنها شده است با خود حمل مي كنند. اما شما سعي نكنيد سطل
زباله سي سال پيش را به اين طرف و آن طرف بكشيد.