هنوز هم بعد از اين همه سال چهره ويلان را از ياد نمي برم.
در واقع در طول سي سال گذشته هميشه روز اول ماه كه حقوق بازنشستگي را دريافت مي كنم به ياد ويلان مي افتم.
ويلان پتي اف كارمند دبيرخانه اداره بود، از مال دنيا جز حقوق اندك كارمندي هيچ عايدي نداشت ويلان اول ماه كه حقوق مي گرفت و جيبش پر مي شد، شروع مي كرد به حرف زدن .
روز اول ماه و هنگاميكه كه از بانك به اداره برمي گشت به راحتي مي شد برآمدگي جيب سمت چپ اش را تشخيص داد كه تمام حقوق اش را در آن چپانده بود.
ويلان از روزي كه حقوق مي گرفت تا روز پانزدهم ماه كه پول اش ته مي كشيد نيمي از ماه سيگار برگ ميكشيد و مست بود و سرخوش.
من يازده سال با ويلان همكار بودم. بعد ها شنيدم او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار كرده است روز آخر كه من ازاداره منتقل مي شدم، ويلان روي سكوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي كشيد. به سراغ اش رفتم تا از او خداحافظي كنم.
كنارش نشستم و بعد از كلي حرف مفت زدن عاقبت پرسيدم كه چرا سعي نمي كندزندگي اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا كند.
هيچ وقت يادم نمي رود، همين كه سوال را پرسيدم به سمت من برگشت و با چهره اي متعجب آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: كدام وضع؟
بهت زده شدم. همين طور كه به او زل زده بودم، بدون اين كه حركتي كنم ادامه دادم
همين زندگي نصف اشرافي نصف گدايي.
ويلان با شنيدن اين جمله همان طور كه زل زده بود به من ادامه داد
تا حالا سيگار برگ اصل كشيدي؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا تاكسي دربست گرفتي ؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا با يه دختر خوشگل قرار گذاشتي؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
گفتم:نه
گفت: تا حالا يه هفته مسكو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه
گفت: خاك بر سرت، اصلاً تا حالا زندگي كردي؟
گفتم: آره...نه...نمي دونم.
و ويلان همين طور نگاهم مي كرد،
نگاهي تحقير آميز و سنگين، به نظر حالا كه خوب نگاهش مي كردم
او مرديجذاب بودو سالم
به خودم كه آمدم ويلان جلويم ايستاده بود و تاكسي رسيده بود.
ويلان سيگار برگي تعارفم كرد و بعد جمله اي را گفت كه مسير زندگي ام را به كلي عوض كرد، ويلان پرسيد: «مي دوني تا كي زنده اي؟
جواب دادم: نه
ويلان گفت: پس
سعي كن دست كم نصف ماه رو زندگي كني
- ۱۲۶ بازديد
- ۰ نظر